هیچ چیز نمیتواند دو بار اتفاق بیفتد.
و اتفاق نخواهد افتاد،
درنتیجه ناشی،
به دنیا آمده ایم،
و خام خواهیم رفت،
حتی اگر کودن ترین شاگرد مدرسه ی دنیا می بودیم،
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم.
هیچ روزی تکرار نمی شود،
هیچ شبی،دقیقاً مثل شب پیش نیست،
هیچ بوسهای،مثل بوسهی قبل نیست
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی
دیروز وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بر زبان آورد
طوری شدم ، که انگار گل رزی از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد
امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز ، رُز دیگر چیست ؟
آیا رز ، گل است ؟ شاید سنگ باشد
روزها ، همه زودگذرند
چرا ترس ، این همه اندوه بیدلیل برای چیست ؟
هیچ چیزی همیشگی نیست
فردا که بیاید ، امروز فراموش شده است
هر دو خندان
خود را با طالع و سرنوشتمان هماهنگ می کنیم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال
کپشن هیچ چیز نمیتواند دو بار اتفاق بیفتد و اتفاق نخواهد افتاد
نویسنده » ویسلاوا شیمبورسکا
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:55 |
بازدید : 1152 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
هر دو بر این باورند،
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیباتر است.
چون قبلا همدیگر را نمیشناختند،
گمان میبردند هرگز چیزی میان آنها نبوده.
اما نظر خیابانها، پلهها و راهروهایی،
که آن دو میتوانسته اند از سالها پیش،
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟
دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمی آورند
شاید درون دری چرخان
زمانی روبروی هم؟
یک ببخشید در ازدحام مردم؟
یک صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟
ولی پاسخشان را میدانم.
نه، چیزی به یاد نمیآورند.
بسیار شگفتزده میشدند
اگر می دانستند، که دیگر مدتهاست
بازیچهای در دست اتفاق بودهاند.
هنوز کاملا آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،
آنها را به هم نزدیک میکرد دور میکرد،
جلو راهشان را میگرفت
و خنده شیطانیاش را فرو میخورد و
کنار میجهید.
علائم و نشانههایی بوده
هر چند ناخوانا.
شاید سه سال پیش
یا سه شنبه گذشته
برگ درختی از شانه ی یکیشان
به شانه ی دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته.
از کجا معلوم توپی در بوته های کودکی نبوده باشد؟
دستگیرهها و زنگ درهایی بوده
که یکیشان لمس کرده و در فاصلهای کوتاه آن دیگری.
چمدانهایی کنار هم در انبار.
شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده
بالاخره هر آغازی،
فقط ادامهایست،
و کتاب حوادث،
همیشه از نیمه آن باز می شود.
کپشن هر دو بر این باورند،که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده
نویسنده » ویسلاوا شیمبورسکا
در ادامه بخوانید » مرا گرسنگی و رنج و تنگدستی عطا کنید
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:54 |
بازدید : 775 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
به آنهایی که عاشقشان نیستم خیلی مدیونم،
احساس آسودگی خاطر میکنم،
وقتی میبینم کس دیگری به آنها بیشتر نیاز دارد،
شادم از این که،
خوابشان را پریشان نمیکنم،
آرامشی که با آنها احساس میکنم،
آزادی که با آنها دارم،
عشق،نه میتواند بدهد،
نه بگیرد.
برای آمدنشان به انتظار نمینشینم،
پای پنجره،جلوی در
مثل یک ساعت آفتابی صبورم
میفهمم
آن چه را عشق نمیتواند درک کند،
و میبخشایم
به طوری که عشق،هرگز نمیتواند
از دیدار،تا نامه
فقط چند روز یا هفته است،
نه یک ابدیت
مسافرت با آنها همیشه راحت است،
کنسرتها شنیده میشوند،
کلیساها دیده میشوند،
مناظر به چشم میآیند
و وقتی هفت کوه و دریا
بینمان قرار میگیرند،
کوهها و دریاهایی هستند
که در هر نقشهای پیدا میشوند.
از آنها متشکرم
که در سه بعد زندگی میکنم،
در فضایی غیرشاعرانه و غیراحساسی،
با افقی که تغییر میکند و واقعی است.
آنها خودشان هم نمیدانند
که چه کارهایی میتوانند انجام دهند.
عشق دربارهی این موضوع خواهد گفت:
من مدیونشان نیستم.
کپشن به آنهایی که عاشقشان نیستم خیلی مدیونم
نویسنده » ویسلاوا شیمبورسکا
در ادامه بخوانید » همه چیز هنوز درهم است و درهم میآمیزد
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0